آخرین منجی
آخرین منجی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, توسط هومن ظریف |

«اسکات چارلس استوارت» متخصص ویژوال افکت هالیوود، کارگردان این فیلم است. در کارنامه‌ی کارگردانی او فقط چهار فیلم سینمایی و کوتاه وجود دارد که «لژیون» مهم‌ترین آنها به شمار می‌رود. اما در ویژوال افکت کارنامه‌ی بهتری داشته و 17 فیلم از جمله «هری پاتر»، «شهر گناه»، «دزدان دریایی کارائیب»، «بلید» و «مرد آهنی» را کار کرده است. فیلم در کمپانی‌های «اسکرین گمز» و «بُلد فیلمز» ساخته شده و محصول امریکا است. به دلیل صحنه‌های خشونت آمیز و گفتارهای خاص درجه‌ی سنی R دارد. «پائول بناتی» در نقش مایکل (میکائیل)، «دنیس کوید» در نقش باب و «چارلس اس دتون» در نقش پرسی مهمترین بازیگران فیلم محسوب می‌شوند. فیلم از نظر کارگردانی، فیلمنامه و... نکته‌ای قابل توجه ندارد و ضعیف بوده و حتی یکبار نامزد دریافت جایزه نشده است. پلان‌ها و نوع داستان به وضوح مشابه کارهای قبلی در این ژانر است.

لژیون داستان خشم خدا و چگونگی شروع انقراض بشر به واسطه‌ی عذاب را به تصویر می‌کشد. در این میان مایکل یا همان میکائیل فرشته مقرب الهی با امید به یک مولود جدید برای نجات انسان‌ها از فرمان خدا تمرد کرده و از درگاه الهی اخراج می‌شود. گابریل یا جبرئیل فرمانده لشکر خدا برای نابودی انسان‌ها و بچه‌ی منجی مامور است و فیلم نبرد دو فرشته را به تصویر می‌کشد.

فیلم با کپچنی از زبور حضرت داوود علیه‌السلام آغاز می‌شود: «بیایید فرزندان به من گوش کنید. به شما ترس از خدا را یاد می‌دهم.» با آنکه زبور (سرودهای پرستش یا سرودهای چنگ، بخشی از تورات عبری و عهد عتیق محسوب می‌شود) پر از کلمات دلنشین و آهنگین است انتخاب این جمله چند نکته را دربر دارد. مذهبی بودن فیلم را نشان می‌دهد و نشان از مضمون اصلی فیلم دارد. همان مضمونی که در سراسر فیلم دیده می‌شود و به نوعی خشم خدا و تصمیم بر عذاب انسان‌ها از جانب خدا است. ادامه این متن در زبور این‌طور آمده: «هر کس از شما زندگی را دوست دارد و آرزو دارد روزهای خوب ببیند، زبان خود را حفظ کند.» که نشان می‌دهد یک بند اخلاقی است و نه در مورد مجازات و عذاب الهی که این ادامه در فیلم نیامده و به نحوی استفاده نادرست از کتاب زبور است.

پس از آن چارلی با بازی «آدریان پلیکی» که قرار است منجی را به دنیا آورد در ابتدای فیلم در مورد بخشی از کودکی خود سخن می‌گوید. زمانی که کودک بوده و مادرش هنگام خواب به او می‌گفته قلبش را برای خدا باز کند چون خدا عادل و بخشنده است. اما این نگرش بعد از طلاق مادرش تغییر کرده و مادر دیگر از محبت خدا صحبت نمی‌کرده و به جای آن از پیشگویی سخن می‌گفته است. زمانی که تاریکی دنیا را فرا گرفته و سرنوشت انسان رقم می‌خورد. چارلی می‌گوید: «بالاخره یک روز جرات کردم و پرسیدم چرا خدا تغییر کرده و از بنده‌هایش عصبانی است؟ مادر گفت نمی‌دانم. ولی فکر می‌کنم از همه‌ی مسخره‌بازی‌های انسان خسته شده است.»

این نریشن چارلی در ابتدا و انتهای فیلم تکرار می‌شود. فیلم خدایی را معرفی می‌کند که از دست انسان‌ها خسته شده و قصد عذاب آن‌ها را دارد. در چند بخش دیگر فیلم هم همین معنا تبیین می‌شود. به عنوان مثال پلیس گشتی لس آنجلس در ابتدای فیلم اراذل را نشان داده و می‌گوید: «می‌خواهم همه‌ی این‌ها را بسوزونم. این شهر یک شروع دوباره می‌خواد.» یا در بخشی از فیلم مایکل می‌گوید: «شما انسان‌ها موهبت‌ها را پایمال کردین و حرص ورزیدین و جنگ به راه انداختید و الان کسی نیست که تعظیم کند و تسلیم شود.» یا خاطراتی که افراد در کافه از مشکلات اجتماعی و خانوادگی خودشان می‌گویند.

مایکل در جواب پرسی (سیاه‌پوست مذهبی در کافه) که می‌پرسد: «الان آخرالزمانه؟» می‌گوید: «این انقراضه. خدا سال‌ها پیش طوفان فرستاد و الان همین‌ها که بیرون می‌بینید.» عذاب در فیلم به دو صورت است. حشره‌های بسیار زیادی که در تمام دنیا پخش شده و همه امور را مختل می‌کنند. و شبیه این الگو در فیلم «روزی که زمین ایستاد» هم دیده می‌شود. بخش دوم عذاب تسخیر شدن انسان‌ها توسط فرشته‌ها است که برای نابودی بشر و مخصوصا بچه متولد نشده می‌آیند. جالب اینکه در این فیلم خدا عذاب ماورایی ندارد و به نحوی از انسان‌ها برای هدفش کمک می‌گیرد. البته آن هم با فرماندهی فرشتگان یا به تعبیر بخشی از فیلم «سگ‌های بهشت» است. وقتی پرسی به تسخیر شدن انسان توسط فرشته اشکال کرده و فرشته را مظهر خوبی می‌داند مایکل این حرف را رد کرده و می‌گوید: «حقیقت به این آسونی‌ها نیست» و می‌فهماند که ممکن است هر آنچه ادیان گفته‌اند و در کتب مقدس آمده دروغ باشد و حقیقت امر دیگری است.

به گفته‌ی مایکل در فیلم خدا اعتقادش به انسان را از دست می‌دهد و تصمیم به نابودی می‌گیرد اما مایکل همچنان به انسان امید و عشق داشته و این اشتباه خدا را اصلاح می‌کند. چیزی را انجام می‌دهد که دلش گفته و خدا نیاز (!) دارد نه آن چیزی که خدا اراده کرده و فرمان داده است. در انتهای فیلم همین نافرمانی و انجام ندادن دستور خدا باعث دوباره زنده شدن مایکل می‌شود. گویا خدا اشتباه خود را متوجه شده است. خدایی که نیاز دارد، تصمیم اشتباه گرفته، عصبانی می‌شود و... به جز این فیلم در فرقه‌های باطل دیگر هم آمده که با دلایل محکم عقلی و نقلی رد می‌شود.

فرشتگان هم در فیلم چهره‌ای مخدوش دارند. میکائیل در همان ابتدای فیلم تمرد کرده و از دستور خدا سرپیچی می‌کند و با صورت خونی از عرش به زمین می‌افتد. بال‌هایش را با چاقو می‌برد که با این کار خود را از بندگی خدا خارج می‌کند و حلقه‌ی دور گردنش به نشان بیرون آمدن از بندگی روی زمین می‌افتد و تا انتهای فیلم مثل انسان‌ها مبارزه می‌کند. مایکل نگهبان ساختمانی که برای مداوا رفته را می‌کشد که ظلم روشن محسوب می‌شود. البته این نکته در فیلم‌های زیادی دیده می‌شود و نتیجه‌ی نگرشی است که «هدف وسیله را توجیه می‌کند». مایکل سری هم به یک انبار اسلحه در لس آنجلس می‌زند که روی تابلوی آن چینی نوشته و به نظر می‌رسد خانه‌ی خرابکاران شرقی در غرب است. مایکل با انفجاری همچون صلیب از این مکان بیرون می‌آید.

مایکل پس از فداکاری برای نجات بچه و پیروی نکردن دستورات خدا توسط جبرئیل کشته می‌شود و به ذرات نور تبدیل می‌گردد. سوالی در اینجا مطرح است که اگر جسم انسانی نداشته چطور زخمی می‌شود یا درد را احساس می‌کند. گابریل یا جبرئیل هم فرشته‌ای ستمگر و وحشی است و همچون سربازان قرون وسطا با زره و گرز به مصاف می‌آید. البته روشن است که چنین چرت و پرت‌هایی در مورد فرشتگان مقرب الهی که عقل مجردند، همچون حضرت جبرئیل یا میکائیل باطل است. این نوع نگرش نسبت به فرشتگان مقرب در فیلم «گابریل» و «کنستانتین» هم دیده می‌شود.

بحث مهم دیگر فیلم، تولد منجی است. منجی فرزندی است که از زنا به وجود آمده و در رحم زن بدکاره‌ای به نام چارلی است. بچه 8 ماهه در ایام تولد (در ابتدای فیلم تاریخ 23 دسامبر دیده می‌شود یعنی یک هفته تا کریسمس) حضرت مسیح در غرب امریکا به دنیا می‌آید. قبل از واقعه در شکم مادر بی‌قراری می‌کند و چارلی می‌گوید: «انگار چیزی می‌داند که لگد می‌زند.» تسخیر شدگان از صدای گریه او رنج می‌برند. همه‌ی این نکات نشان می‌دهد که او فرزند خاصی است و مایکل او را تنها امید بقای انسانیت می‌داند.

حواریون و محافظان این کودک مایکل (فرشته متمرد)، چارلی (مادر بدکاره)، جیپ (فرد ترسو ولی فداکار که در طی فیلم پالایش روحی می‌شود)، پرسی (فرد مذهبی اوانجلیست)، باب (فرد بی ایمان و شکست خورده در زندگی) و آدری (دختری با مشکل‌های حاد خانوادگی و اخلاقی) هستند. چنین رویکرد سخیف نسبت به منجی در تمام ادیان الهی مردود بوده و سعی در مخدوش کردن چهره‌ی منجی واقعی دارد.

مایکل خالکوبی‌های خاصی روی بدنش دارد که بعد مرگش به جیپ منتقل می‌شود و به جیپ می‌گوید دستورالعمل‌ها و پیشگویی را دنبال کند. این خالکوبی‌ها دستورالعمل مربوط به پیشگویی است که مربوط به این فرزند می‌باشد و در انتهای فیلم می‌بینیم جیپ و چارلی با بچه در ماشینی پر از اسلحه راهی را طی می‌کنند. تکرار نریشن ابتدایی چارلی می‌فهماند که این داستان ادامه دارد و ممکن است دوباره خدا خشمگین شود و باید از این بچه محافظت نمود تا پیشگویی کامل شود.

نکته‌ی قابل تامل دیگر اولین جبهه‌های مقابله با این انقراض است که رادیو اعلام می‌کند و عبارتند از: «لاس وگاس»، «دف ولی»، «زایان» و «پارک ملی رد ریج» جالب است که لاس وگاس مرکز قمار و هوس‌رانی و زایان (zion)‌ یا صهیون کوهی در اورشلیم و فلسطین اشغالی به عنوان نماد صهیونیسم، از اولین مراکز دفاع دنیا هستند.

در مجموع سه بحث اصلی به وضوح در فیلم دیده می‌شود: یک. کفریات نسبت به خدای متعال. دو. خرافات نسبت به فرشتگان الهی. سه. مخدوش نمودن مسئله‌ی منجی و طرح منجی دروغین.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: